آئورلیانو

داستان یک غم

تبلیغات تبلیغات

تکرار غریبانه‌ی شب‌هایت چگونه گذشت؟

رسیدم خانه، بعد از چند روز زندگی در کویر، در آینه خودم را دیدم، از حالت آشفته و نافرم خودم شرمنده شدم، یک چیزی قریب به شمایل کارتن خواب‌ها، که البته اگر استانداردهای آزمایشگاهی را معیار بگیریم واقعا برای خودم یک پا اعتیاد هم دارم، البته من با این موضوع شوخی می‌کنم، خدا نکند آدم معتاد این افیون‌ها بشود. 
مدت هاست که ملغمه‌ای از غم و خشم و این‌ها هستم، این مدت‌هایی که میگویم شما نزدیک به دو سال تصور کنید. با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود که تالمات روحی اینطور داغ می‌شوند و می‌مانند؟ خب بروید دیگر! دست از سرم بردارید خنیاهای لعنتی! چرا این نظام تاوان دنیا آنقدر بی‌رحم و بی‌انصاف است؟ نمی‌دانم. 
واقعا این نالیدن‌های مداوم را دوست ندارم، دلم می‌خواهد آن دست آرامش‌های قدیمی را باز تجربه کنم، 
خسته‌ام، 

دوست دارم بروم یک جایی داد بزنم، فحش بدهم، به زمین و زمان،

چه می‌دانم، اشک بریزم،

من از بندبازی روی لبه‌ی فروپاشی خسته شده‌ام، دوست دارم یک وری بیافتم، فقط بیافتم، من از این شب‌هایی که به برزخ می‌مانند خسته شده‌ام.

آئورلیانو ، ۱۴۰۳-۰۲-۲۸ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها